فقط خدا

اجتماعی ، عرفانی

فقط خدا

اجتماعی ، عرفانی

خدا ی دوران کودکی

 

 با تشکر از عزیزی که آن را تایپ کرده است

 

پیش از اینها فکر می کردم خدا  

                                           خانه ای دارد میان ابرها

  مثل قصر پادشاه قصه ها ، خشتی از الماس و خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور ، بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از تاج او ، هر ستاره پولکی از تاج او

                         اطلس پیراهن او آسمان ، نقش روی دامن او کهکشان

                          رعد و برق شب صدای خنده اش ، سیل و طوفان نعره توفنده اش

دکمه پیراهن او آفتاب، برق تیغ وخنجر او ماهتاب

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود، از خدا در ذهنم این تصویر بود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین،خانه اش در آسمان دور از زمین

در دل او دوستی جایی نداشت ،مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه می پرسیدم از خود از خدا، از زمین ، از آسمان ، از ابرها

زود می گفتند این کار خداست ، پرس و جو از کار او کاری خطاست

            تا ببندی چشم کورت می کند، تا شدی نزدیک دورت می کند

                     تا خطا کردی عذابت می کند، در میان آتش آبت می کند

                          نیت من در نماز و در دعا، ترس بود و وحشت از خشم خدا

                                هر چه می کردم همه از ترس بود، مثل از بر کردن یک درس بود

                                       مثل تمرین حساب و هندسه، مثل صرف فعل ماضی سخت بود

تا که ناگه در خواب دیدم این خدا

تازه فهمیدم خدایم این خداست ، این خدای مهربان و آشنا

آن خدا مثل خیال و خواب بود، چون حبابی نقش روی آب بود

               عادت او نیست خشم و دشمنی ، نام او نور و نشان و روشنی

                    آن خدای پیش از این را باد برد، نام اوراهم دلم از یاد برد

                         می توانم بعد از این با این خدا، دوست باشم ، دوست ، پاک و بی ریا

می توان با او صمیمی حرف زد،‌مثل یاران قدیمی حرف زد

می توان تصنیفی از پرواز خواند ، با الفبای سکوت آواز خواند

می توان با این خدا پرواز کرد، سفره دل را برایش باز کرد 

 

قیصر امین پور

نظرات 2 + ارسال نظر
مهربانی دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 ق.ظ http://kindness.blogsky.com

سلام گرامیترین - طاعات وعبادات مقبول درگاه حق باشه /
امیدوارم درهمه حال درصحت وسلامتی باشید /
نوشتتون منوبه یادخودم میندازه که گاهی درخلوت خود سربالامیگیرم وبه درگاه خداوندرومیکنم وبخاطربزرگیش وکرمش الهی العفوم روازدش خواستارم - چرا که میدونم وقتی خداشهریارقلبم بشه همه چیزمیگذره مثل رویا / پس چه خوبه که دراین ماه برای همدیگه دراین ضیافتی که خدابرامون مهیاکرده ومهمان ویژه اش هستیم بهترین هاروبرای همدیگه بخوایم وبخوایم که ماروموردآمرزشش قراربده / دراین ماه عزیزالتماس دعای ویژه ازشما دارم / همیشه درپناه حق باشید.

سایه روشن چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 ب.ظ http://sayehroushan.blogfa.com/

می توان با او صمیمی حرف زد،‌مثل یاران قدیمی حرف زد ...
چقدر قشنگ ...
کاش نصیب هممون بشه این سعادت ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد